واس خاطر چشات از همه چیم گذشتم حرومت لعنتی


دلم واست تنگ شده

دلتنگی


زندگی شبیه شعریست

قافیه هایش با من ،  ” تو ” فقط همیشه ردیف باش !







گل اگر چشم خودش باز کند خواهد مرد / ماه در اوج غرورش به زمین خواهد خورد

چون به زیبایی تو حسرت ، عالم خوردند / برق چشمان تو روح از تنشان خواهد برد  






دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد

نه التـــمـاس هـــایم را

و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…

به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی

درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…







دلی که شکستی را گچ چاره نکرد ، گل گرفتمش  







با یاد تو این ستاره ها رنگی بود / این دفتر خاطرات من سنگی بود

از درس کلاس عاشقی سهمم باز / یک زنگ فقط دوری و دلتنگی بود  







دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد / آنچه کردی تو به من هیچ ستم کار نکرد  







لعنت به همه ی قانون های دنیا که در آن شکستن دل پیگرد قانونی ندارد  







تا دیروز ، هرچه می نوشتم عاشقانه بود

از امروز ، هرچه بنویسم صادقانه است

عاشقانه دوستت دارم   







یه رابطه از اونجایی خراب میشه که

تو ناراحتش کنی و یکی دیگه آرومش   







سرد بودنم را بگذار به حساب گرم بودنت با دیگران  







بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی / به روح بی قرار من تو اضطراب میدهی

دلم پر از گلایه ها ، تنم اسیر درد و خون / ولی تو قهر با دلم برای لحظه ی مکن  







به همون اندازه که ماهى دوست نداره برسه به خشکى دوست دارم  







کاش نامت را با خط بریل مینوشتند

صدا کردنت کافی نیست ، شکوه اسم تو را باید لمس کرد !







سفری به دور دنیاست ، وقتی دستانم تا انتها ، رویت را نوازش می کنند  







دلی دارم ز جنس سنگ و شیشه / چنان مهرت به جانم کرده ریشه

که در شش گوشه ی قلبم نوشته / عزیزم ، دوستت دارم همیشه  







دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است ! اذان افطارش را تو بگو







تنهایی یعنی :

ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است ، اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !







در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

من به آن محتاجم !







دل آرام را بی تاب میکنی ، دل بی تاب را آرام

آخرش نگفتی:

تو ، دردی یا درمان ؟







اگر دو نفر لبه پرتگاهی باشند کدومشون رو نجات میدی !؟

اونی که خیلی دوستش داری ؟

یا اونی که خیلی دوست داره ؟







ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها نگویم

تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم  







می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … !

از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “

فهمیدم

پای ” او ” در میان است  


نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:52 توسط اشکان| |


Power By: LoxBlog.Com